کد مطلب:260892 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:367

کرامت و اعجاز
مرحوم حر عاملی قدس سره از علی بن حسین بن سابور روایت كرده كه در زمان امام حسن عسكری علیه السلام در سامرا خشك سالی شده و قحطی بوجود آمد.

خلیفه (معتمد عباسی) به تمام اهل شهر دستور داد كه همه باید جهت طلب باران از شهر خارج شده و نماز باران بخوانند. سه روز پشت سر هم مسلمانان از شهر به سوی مصلا حركت كرده و نماز باران خوانده و راز و نیاز نمودند ولی باران نیامد.

روز چهارم جاثلیق (رئیس روحانی نصاری، عالم و عابد ترسایان) با همكیشان خود برای طلب باران به صحرا رفتند، در میان آنان راهبی، بود كه هر وقت دست به



[ صفحه 183]



آسمان بلند می كرد ابر ظاهر شده باران می آمد. از این جریان مسلمانان متزلزل شده و بعضی از آنان به شك افتادند و بعضی به آیین نصاری راغب شدند.

وقتی خبر به خلیفه رسید دستور داد امام حسن عسكری علیه السلام را كه در زندان بود بیرون آوردند. حضرت را از زندان بیرون آورده نزد خلیفه بردند، خلیفه به امام علیه السلام گفت: «ادرك امة جدك فقد هلكت» دریاب امت جد خود را پیش از آن كه هلاك شوند، مسلمانان برای باران بیرون رفتند اثری بر نماز و دعای آنان مترتب نگردیده، ولی طایفه ی نصاری هر وقت دست به دعا بر می دارند باران می آید مردم به شك افتاده اند اگر چاره نكنید دین از دست می رود.

حضرت فرمود: «انی خارج فی ذلك و مزیل الشك ان شاء الله» غم مخور كه در این مورد برای طلب باران، بیرون می روم شك را از خاطره ها بیرون می كنم.

روز پنجم خلیفه امر كرد جاثلیق با همكیشان خود، و امام حسن عسكری علیه السلام همه با چند نفر از اصحاب خود بیرون آمده در مصلا حاضر شدند.

هنگامی كه چشم حضرت به راهب افتاد كه دستش را به سوی آسمان بلند نموده و می خواهد دعا نماید، به غلام خود دستور داد كه دست راست راهب را بگیرند و چیزی را كه بین دو انگشت او است بردارند، غلام دستور امام حسن عسكری علیه السلام را اجرا نموده و پاره ی استخوان از میان دو انگشت (شهادت و وسطی) او بیرون آورد و به حضرت تحویل داد.

حضرت به راهب فرمود: «استسق الآن، فاستسقی و كانت السماء متغیمة فتقشعت و طلعت الشمس» اكنون طلب باران كنید، راهب به دعا و زاری پرداخت در حالی كه هوا ابری بود، ابرها از آسمان پراكنده شده و خورشید نمایان گشت، مردم تعجب كردند و خلیفه (معتمد عباسی) از حضرت پرسید راز این چه بود؟ «و ما هذا العظم» و این استخوان چیست؟

حضرت فرمود: این راهب از كنار قبر پیامبری از پیامبران می گذشت كه دید استخوانی از قبر بیرون آمده، آن استخوان را برداشت و هر بار كه آن را به دست می گرفت باران می بارید «و ما كشف عن عظم نبی الا هطلت السماء بالمطر» هر گاه



[ صفحه 184]



استخوان پیامبر ظاهر شود حتما باران می بارد. [1] .

مرحوم حسن سلطان محمد، در كتاب معجزات چهارده معصوم افزوده است كه حضرت فرمود: اگر می خواهید امتحان كنید.

چون استخوان را بیرون آورده روی دست گرفتند باز ابرها نمایان شدند.

حضرت فرمود: استخوان را پنهان كنید، پنهان كردد. بعد از آن حضرت به روش خود نماز خوانده، از حق تعالی باران خواست، پس به بركت دعای آن حضرت باران گرفت و شك از دلها زایل گردید و خلیفه (معتمد عباسی) از حضرت عذرخواهی نموده و احترامش كرد.


[1] اثبات الهداة، ج 3، ص 419.